هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن


بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست

دریا ز پی بخت بد از دیده چه ریزم


چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست

عشق از دل ماکم نتوان کرد که ذاتی است


چون مایهٔ آتش که ز خارا نتوان شست

از دردی خم شوی مصلای من مست


کز آب دگر کهنه مارا نتوان شست